دلم از غصه پر شده،امشب تو این هیاهو تو این همهمه ی بی کس شدن واسه دل خودم میگم زمان چرا بی ارزش میشه وقتی دوست داری،وقتی دوست داره وقتی مهمی تجربه عشق لذت زنده بودن و زندگی کردنو نشونم داد.فدای معرفت و مرام عشقت فدای مهربونیت فدای صدات فدای عشق پاکت فدای محبتت فدای صداقت کلامت فدای گفتن دوست دارم ات.
قربون نفس نفس زدنات قربون این همه عشق قربون برق چشات و و و قربون اشکی که واسم ریختی
ما درد را مینوشیم
حسرت را باذره ذرۀ جانمان حس می کنیم
تن پوشمان وهم است ,روزهامان لحظه لحظه جلوۀ سراب دارد!
ماه شبهامان رنگ خون ,از آسمانمان گریه می بارد
ما خود دردیم
ما خود از این زندگی سردیم
ای زمین تو دیگر چرا؟
تو دیگرچرا؟