خدا را شکر که امروز تو نیستی تا مرا آزار دهی
تو که اولین حرفت خ بود چرا زود تر نفهمیدم منظورت خیانت بود!
آخرش ه بود.چه دیر فهمیدم که هوس بود
.اما من اکنون با قدرت به پیش میتازم و چون خدا با من است یعنی همگان خموش.
هم او بزرگترین آرزوهایم را با عزت در ظرف بلورین ایمان تقدیمم میکند تا همگان بدانند آن هنگام که که از خدا بخواهی باید بستانی
.اما تو باش تا بدانی جهل و نادانی روزی گریبانت را خواهد گرفت.
گلویت را خواهد فشرد تا بدانی که ایمان کجا و جهل کجا!عشق کجا و وهم کجا،......
مهربانیت را به دستی ببخش ؛ که می دانی با او خواهی ماند ....
وگرنه حسرتی می گذاری بر دلی که دوستت دارد ... !!!
" مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را، مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را ،می کشم در این باد
هرچه باداباد "
سلام
تا کوچ اینــهمه رخوت و تنـــهایی
به شانـــه ی کدام مهری می تــــوان آویخت؟
و دست کدامیـــن مهتــــاب را
تا پیـــوند طلوعــی دیگر
می تــوان گرفت؟
پــرسه ی بیـــهوده ایــست
ایــن حوالی
رخـــوت و تنــــهایی
درد مشتــــرک آدمهـــاست