نمیدانم کجایی
در وجودم نهفته شدی...
در بین دستانم...
در قلبم...
در گوشه چشمانم...
در آسمان ایمانم...
در کجا نشسته ایی
کنار ساحل آرامش من
آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد
شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند
کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی
در بی خوابی هایم
در شبهایه بی قراریم...
در متن تمام تنهاییم
چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب
تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی
در زیر پوست من
چه لطیف میجهی...
تو در فراسوی هر زمان
در هر جای این مکان
با منی...
طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار
تو خود منی...
پروردگارا
به من بیاموز تا دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند
گریه کنم برای کسانی که هیچ گاه غم من را نخوردند
لبخند بزنم به کسانی که هرگزتبسمی به صورتم ننواختند
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...