هیچکس... همه چیز را... برای همیشه به باخت نمی دهد... این بازی آنقدر ادامه خواهد داشت... که یا سپیده سر بزند... ویا ما لباسی سپید بر تن کنیم... صبورباش... فردا... حکایت این بازی هم...
آواز تو می خواندم از لایتناهی آوای تو می آوردم از شوق به پرواز شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو ،به من می رسد از دور دریایی و من تشنه مهر تو ،چو ماهی وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان خوش می دهد از گرمی این شوق ،گواهی دید از تو اگر صبح ابد هم دهدم دست من سرخوشم از لذت این چشم به راهی ای عشق تو را دارم و دارای جهانم