من و عشقم

دوست داشتن یک نوع باوره ؛خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد ... !!!

من و عشقم

دوست داشتن یک نوع باوره ؛خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد ... !!!

امید حتی در سخت ترین شرایط

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ا . صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم . در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت� . نگران نیستم حتی در سخت ترین شرایط ....

فراموشی ممکن است؟

گاهی سوال میشود برایم.سوال میشود که میتوانم فراموشت کنم؟میتوانم تورا نبینم؟میتوانم تو را از یاد ببرم؟میتوانم حضورت را از خاطره هایم،از زندگی ام پاک کنم؟میتوانم بی تو به راهم ادامه دهم؟و به فرض توانستن اصلا میخواهم این کار را بکنم؟ این سوال هم میشود که تو فراموشم میکنی؟...اصلا من حضوری دارم پیش تو؟...ردی ازمن در خاطره هایت هست تا بگویم میخواهی حضورم را پاک کنی؟...با اینکه فکرمیکنم جواب سوال خودم را میدانم باز دچار تردید میشوم چه رسد به جواب سوال تو. میدانم که نه میتوانم و نه میخواهم تورا فراموش کنم.اما انگار میتوانم.آخر گاهی بی آنکه خودم متوجه باشم که چطور،یک دفعه میبینم از یاد برده ام،گویی آرام آرام مشغول کسانی وچیزهایی میشوم که دچار فراموشی ام میکنند و ناگهان چنانکه انگار از خوابی از چرت زدنی بی اختیار بیرون بیایم به خودم می آیم،به خودم قول میدهم که دیگر اجازه ندهم ندانسته و بی اختیار در دایره فراموشی بی افتم.به تو قول میدهم هرطور شده سعی میکنم به یاد تو باشم ولی بازهم این اتفاق تکرارمیشود...باخودم فکرمیکنم من که نه میتوانستم و نه میخواستم فراموش کنم دچار فراموشی شدم.من که به یاد تو به حضور تو نیاز داشته و دارم،از یاد بردم...تو که نه به من نه به حضور من نیاز نداری چطور؟ازین فکر تمام تنم مورمور میشود و به خودم میلرزم...

الگوی یک انسان والا

آدمایی هستن که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم.. وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده, راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره... اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون... آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن اینا فرشتن... تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه , اذیتشون نکنین... تنهاشون نزارین , داغون می شن !!! همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی. ... آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند. دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، آدم‌هایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه. آدم‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی. آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار smsپرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند. آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی. آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند. همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتش دستتونگه میدارن.